از این که حسد بردم.
از این که تظاهر به دانستن مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
از این که زیبایی قلمم را به رخ دیگران کشیدم.
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
از این که مالی را که به تو تعلّق داشت، از آن خود پنداشتم.
از این که مرگ را فراموش کردم.
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
از این که برای دوستم آروزی کفر کردم که ایمانم بیشتر نمایان شود.
از این که در سطح پایینترین مردم زندگی نکردم.
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از این که امامم را نشناختم و محبّت او را در دل نداشتم. پس اگر اکنون بمیرم، به مرگ جاهلیّت مردهام.
از این که چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود.
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم و غافل از این که تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری.
خدایا بابت همه آن چه گفتم و همه آن چه تو آگاهتری، باز هم شرمندهام